چرا باید افسردگی خفیف را جدی گرفت؟

به گزارش بلندانیوز، همه ما برخی روزها شادتریم و حال و حوصله بهتری داریم و کارهایمان را با علاقه بیشتری دنبال می کنیم ولی برخی روزها غمگین تر و بی حوصله تر هستیم و به سختی کارهایمان را انجام می دهیم. این طبیعت ماست اما گاهی اوقات این

چرا باید افسردگی خفیف را جدی گرفت؟

نویسنده: دکتر سیدوحید شریعت، روان پزشک

همه ما بعضی روزها شادتریم و حال و حوصله بهتری داریم و کارهایمان را با علاقه بیشتری دنبال می کنیم ولی بعضی روزها غمگین تر و بی حوصله تر هستیم و به سختی کارهایمان را انجام می دهیم. این طبیعت ماست اما گاهی اوقات این تغییرات شدیدتر می گردد و باعث به وجود آمدن بیماری می گردد. این اختلالات با توجه به تنوع و شدت علائم به انواع گوناگونی طبقه بندی می شوند. در این مطلب می خواهیم درباره یکی از انواع افسردگی که شدت کمتری دارد، صحبت کنیم. جالب اینجاست که بسیاری از افراد مبتلا به خصوص اوایل بیماری شان به هیچ وجه متوجه بیماری خود نیستند و فقط احساس می نمایند که با گذشته متفاوت شده اند و این تفاوت را به مسائل روزمره ای که برایشان به وجود آمده نسبت می دهند. برای مثال، زهره شرایط خود را این گونه توصیف می نماید: بعضی روزها حالم بهتراست و بعضی روزها بدتر. برای مثال، امروز حالم تعریفی ندارد؛ البته نه آنقدر که کارهایم را انجام ندهم. در گذشته این حالت هایم کمتر بود ولی الان خیلی بیشتر شده و اغلب احساس می کنم که حوصله ندارم و نمی خواهم با کسی سر و کله بزنم. در این مواقع از همه جا و همه چیز شاکی می شوم و زود هم از کوره در می روم. کاش می شد فقط می خوابیدم و از همه چیز راحت می شدم...

در اصطلاح روان پزشکی به این اختلال افسردگی خفیف یا مینور می گویند. این بیماری بسیار شایع است و دست کم 5 درصد از افراد جامعه را درگیر می نماید ولی به علت شدیدنبودن علائم آن، اغلب دیرتر شناسایی و درمان می گردد و همین مساله باعث می گردد که فرد مدت زمان بیشتری را با این بیماری طی کند. حتی بسیاری از مردم مسائل ناشی از آن را تحمل می نمایند. این بیماری علاوه بر ایجاد ناراحتی برای بیمار و افت کیفیت زندگی وی و خانواده اش باعث می گردد تا توانایی او در حل مسائل زندگی هم کاهش یابد و به بعضی مسائل خانوادگی دچار گردد. می بینید که این اختلال بدون آنکه متوجه اش باشید چطور اوضاع زندگی تان را برهم می زند؟! اگر از همه جا و همه چیز شاکی می شوید و زود از کوره درمی روید، حتما باید مورد آنالیز قرار بگیرید. به علاوه احتمال تبدیل افسردگی مینور به انواع شدیدتر افسردگی هم زیاد است بنابراین درمان آن ضروری است.

افسردگی مینور را می توان هم به روش دارویی و هم غیردارویی درمان کرد. انواع داروهای ضدافسردگی تازه که عوارض مختصری دارند و بعلاوه روان درمانی هایی مانند روان درمانی شناختی - رفتاری در درمان این اختلال موثرند.

نظر متخصص: دکتر سیدجعفر موسوی نیا، متخصص اعصاب و روان

دارودرمانی موثرتر است یا روان درمانی؟

سخن گفتن در خصوص این که در اختلالات روانی و بیماری های اعصاب و روان کدام درمان ارجحیت دارد، بدون پرداختن به علل ایجاد نماینده این اختلالات چندان عاقلانه به نظر نمی رسد. تا زمانی که از علل و عوامل ایجاد نماینده یک مشکل مطلعی نداشته باشیم، قاعدتا ارائه راه چاره آن یا ممکن نخواهد بود یا در برترین شرایط تیری خواهد بود در تاریکی که می تواند حداکثر نقش مسکن داشته باشد.

اگر بخواهیم به سوال اساسی دارودرمانی یا روان درمانی؟ پاسخ دهیم، باید حداقل نگاهی اجمالی به علل ایجاد نماینده و عوامل دخیل در اختلالات اعصاب و روان داشته باشیم تا با سهولت بیشتری بتوانیم به این سوال پاسخ دهیم.

از گذشته تا امروز، آدمی در مواجهه با بیماری های اعصاب تئوری های مختلفی داشته و با توجه به نبود دانش کافی در این زمینه، معمولا اختلالات روانی را به عوامل ماوراء الطبیعه نسبت می داده و با تصور علل متافیزیکی، برای درمان این بیمار ی ها به روش هایی مانند جادو، دعا و آیین های خاصی برای خارج کردن عوامل خبیث و شیاطین و اجنه متوسل می شده است اما با پیشرفت دانش بشری و مطلعی در خصوص علل واقعی این اختلالات، استفاده از این نوع درمان ها کمرنگ تر شده اند.

در حال حاضر می دانیم که بیماری ها و اختلالات روانی از مجموعه ای از علل سه گانه زیستی، روانی و اجتماعی به وجود می آیند که سهم هر کدام از علل فوق در افراد و بیماری های مختلف، فرق دارد. می خواهم این قضیه را با یک مثال ساده بیشتر روشن کنم. اگر مکانی عاری از هر ماده قابل اشتعال را در نظر بگیریم، وجود یک چوب کبریت شعله ور حادثه مهمی به وجود نخواهد آورد. حتی اضافه کردن کمی ماده قابل اشتعال مانند نفت هم آتش خیلی بزرگی ایجاد نخواهد نمود فقط آن میزان نفت می سوزد و گرمایی فراوری می نماید اما اگر این مکان یک انبار چوب باشد، چطور؟ واضح است که اضافه کردن کمی نفت و وجود چوب کبریتی شعله ور، یک آتش سوزی مهیب به راه خواهد انداخت. اگرچه شاید تشبیه اختلالات روانی به این واقعه کمی ساده انگارانه باشد اما می تواند درک ما را از این قضیه بهتر کند. به این مفهوم که نبود هر یک از عوامل سه گانه فوق چوب کبریت، نفت و چوب یا مانع آتش سوزی می گردد یا اینکه از ایجاد یک آتش سوزی بزرگ جلوگیری خواهد نمود. عوامل سه گانه زیستی، روانی و اجتماعی هم تا حدودی همین حالت را دارند. به فرض فقدان استعداد زیستی و ژنتیکی، عوامل روانی و اجتماعی نمی توانند اختلال خیلی عمیق و وسیعی ایجاد نمایند. زمینه زیستی و ژنتیکی به تنهایی و در غیاب استرس های روانی و اجتماعی شاید تا آخر عمر در حد یک زمینه باقی بماند و اختلالی را به وجود نیاورد.

در جنبه زیستی اختلالات روانی، تعادل زیستی واسطه های عصبی (نوروترانسمیتر ها) در مغز به هم می ریزند و واسطه های عصبی عمده سروتونین، دوپامین، نوراپی نفرین و استیل کولین نقش اصلی را بر عهده دارند. داروها موادی هستند که می توانند این تعادل به هم ریخته را دوباره به حالت طبیعی خود بازگردانند و باعث بهبودی و فروکش کردن اختلالات روانی شوند. البته چون هنوز دانش بشری در این زمینه کامل نیست، شاید لازم باشد راهی طولانی تر را طی کنیم تا داروهایی بهتر و با عملکرد اختصاصی تر روی یک ناقل عصبی خاص فراوری گردد بنابراین این داروها چیزی فراتر از ساختار اولیه مغز و فکر آدمی بر آن تحمیل نمی نماید.

وقتی جنبه های روانی اختلال های اعصاب مطرح می گردد، صحبت از آثار روان شناختی، نوع تعامل فرد با افراد مهم زندگی خود مثل پدر، مادر، خواهرها و برادرها، دوستان و مربیان و... به ویژه در دوران کودکی و الگوی روابط و تعامل او با دیگران است. بعلاوه آثار تربیتی والدین و آموزگاران و یادگیری های فردی و اجتماعی و سیستم ارزشی و پاداش و تنبیه فرد هم از اهمیت بالایی برخوردار است. صحبت از باورهای فرد در خصوص خود و دنیا اطراف خود که بر اساس این پس زمینه های اندیشه، سخن می گوید و رفتار می نماید. با توجه به این تئوری، یعنی دخالت عوامل سه گانه در ایجاد اختلالات روانی، یکی دیگر از جنبه های اختلالات روانی جنبه های روانی ذکر شده است که به توجه احتیاج دارد. اینجاست که انواع روان درمانی ها و مکاتب مختلف آن پا به عرصه درمان می گذارند و لزوم وجود آنها برای بهبود هرچه بیشتر اختلالات روانی احساس می گردد. البته آثار روان درمانی هم در نهایت به صورت زیستی و بیولوژیک خود را در مغز نشان می دهد. شاید مثالی ساده قضیه را روشن تر کند؛ فردی که به علت داشتن والدینی سختگیر همواره آموخته است خود را دست کم بگیرد و اعتمادبه نفس کافی و لازم نداشته باشد، همواره در مواجهه با مسائل یک الگوی رفتاری خواهد داشت. او همواره منفعلانه با مسائل برخورد خواهد نمود و خود را متکی به دیگران خواهد دید و به علت عدم اعتماد به کارایی و توانایی خود استقلال فکری و فکری نخواهد داشت بنابراین در اثر احساس عدم کفایت و ناتوانی دچار حس افسردگی و سرخوردگی می گردد. اینجاست که روان درمانی به یاری ما می آید و فرد را از این تحریف های شناختی و باور های نادرست مطلع و با مطلعی دادن برای اصلاح، به او یاری می نماید. البته در این وادی انواع مختلف روان درمانی وجود دارد که با توجه به نوع مسائل، ساختار شخصیتی بیمار و توانایی های درمانگر نوع روان درمانی انتخاب می گردد.

جنبه سوم، یعنی جنبه اجتماعی اختلالات روان شناختی عواملی چون انواع استرس ها و نابسامانی های اجتماعی چون بیکاری، ناامنی های اجتماعی، مسائل مالی و فرهنگی، فشار های سیاسی و... را شامل می گردد که البته این جنبه چیزی فراتر از توانایی روان پزشکان و روان شناسان است و باید سازمان ها و ارگان های مرتبط در این راستا وارد عمل شوند.

می توان گفت چون علت ابتلا به بیماری های روانی یک علت نیست، پس درمان آن هم یک درمان واحد نخواهد بود و ضروری است برای بهبود بهینه این اختلالات به سه عامل دخیل در پدید آمدن این اختلالات توجه گردد. حالا می توانیم بار دیگر سوالمان را با دید دیگری از خودمان بپرسیم: دارودرمانی یا روان درمانی؟

منبع:هفته نامه سلامت

منبع: راسخون
انتشار: 17 مهر 1400 بروزرسانی: 17 مهر 1400 گردآورنده: bolandanews.ir شناسه مطلب: 1606

به "چرا باید افسردگی خفیف را جدی گرفت؟" امتیاز دهید

امتیاز دهید:

دیدگاه های مرتبط با "چرا باید افسردگی خفیف را جدی گرفت؟"

* نظرتان را در مورد این مقاله با ما درمیان بگذارید